دلم از دنيا گرفته
دلم از آدما گرفته
هواي گريه دارم
بهانه اي به دستم بدهيد
ميخواهم تيزيش را به بغضم بزنم
و گوشه اي دنج و خلوت تا
كسي نبيند شكستن غرورم
گوش هايتان را بگيريد
فرياد بي كسيم بلند است
نميتوانم چاره كنم
به دود و بوي خوش اعتنا نكنيد
جگرم است كه در آتش دل ميسوزد
باز دو چشمم رنگيست
رنگي از خون دل و مخمل غم
تن من هم خسته ست
هم كه ازرده شد از ، سفر درد و ستم
با تو مي آيد دل ، بي تو ميماند تن
خسته از دنيايي كه در آن ظلم جاري
تويه تو تنهايي ، منه من تنهايم
به چه مي انديشي ؟ سازگاري ، سازش ؟
به دو ديده بنگر ، كه چه كرديم با هم
من به تو دل دادم ، تو به من يك ريشخند
منو تو داناييم !!! فارغ از دنياييم !!!
به چه مي انديشيم . . . ؟!
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1